نویسندگی سریال وست ورلد توسط لیسا جوی و جاناتان نولان(برادر کریستوفر نولان معروف) انجام شده است و انصافا در کارشان بهترین هستند. پیشنهاد ما این است که فصل اول را خودتان ببینید. ولی اگر حوصله یا وقت آن را ندارید و یا آن را دیدهاید و میخواهید یادآوری شود، میتوانید خلاصه آن را در ادامه بخوانید. هر چند که پوشش یک فصل سریال در یک نوشته کوتاه دشوار است اما سعی شده است تا حد ممکن موضوع روشن و شخصیتها معرفی شوند.
تم اصلی داستان
در زمانی که فناوریها بسیار پیشرفته شدهاند، پارکی به نام «دنیای غرب» ساخته شده است که حال و هوای غرب وحشی (در دههها پیش) را فراهم کرده است. برای این پارک روباتهایی ساخته شدهاند که کاملاً شبیه به انسانها هستند و در این پارک زندگی میکنند. انسانهای واقعی میتواند با پرداخت پول وارد این پارک شوند و لذت غرب وحشی را تجربه کنند. روباتها را «میزبان» و انسانهای واقعی را «مهمان» نامگذاری کردهاند.
مهمانها شبیه به بازی GTA آزادی بینهایت دارند و میتوانند میزبانها را بکشند. میزبانها اما هر روز تعمیر میشوند، خاطراتشان پاک شده و دوباره به پارک برمیگردند. در واقع در زندگی آنها زمان معنا ندارد و همه چیز تکراری است؛ هر روز صبح یک سری کارهای از پیش تعریف شده را انجام میدهند و روز بعد ریست شده و از نو آغاز میکنند. خود میزبانها متوجه این اتفاقات تکراری نمیشوند و فقط وسیلهای برای لذت انسانها هستند. آنها طوری طراحی شدهاند که نمیتوانند به مهمانها صدمه بزنند اما عکس آن اتفاق میافتد. به دلیل آزادی عمل انسانها شاهد صحنههای کشت و کشتار زیادی هستیم. داستان فیلم از آنجا آغاز میشود که تعدادی از میزبانها خاطرات گذشته را بیاد میآورند و خودآگاه میشوند.
خارج شدن اتفاقات پارک از مسیر اصلی
«رابرت فورد» که سازنده پارک است در حال آپدیت کردن و ایجاد تغییرات جدید بر روی میزبانهاست. اما در این بین ناهنجاریهایی پیش میآید و برخی از آنها دچار نقص میشوند. مثلاً «دُلورس» یکی از میزبانهایی است که مدام خاطرات گذشتهاش به سراغش میآیند و صداهایی در سر خود میشنود که نمیداند دلیل آن چیست. «برنارد» برنامهنویس ارشد پارک است و با رابرت در این باره صحبت میکند. رابرت که شخصی متکبر است روند بروزرسانی را متوقف نمیکند. او چندان به زندگی روباتها و حتی انسانها توجه نمیکند و بطور مبهم از آینده بشر، خلق میزبانها و حکمفرمانی سخن میگوید.
در طول داستان «مرد سیاهپوشی» وجود دارد که هویتش برای مخاطب مشخص نیست. او یک انسان واقعی (نه از جنس میزبانها) است که سهامدار اصلی پارک محسوب میشود و به دنبال کشف راز و رمز پارک است. او در این راه تمام اصول اخلاقی را زیر پا میگذارد. هر چند که سایرین از کارهای مرد سیاهپوش اطلاع دارند اما به دلیل اینکه به نوعی صاحب پارک محسوب میشود کسی با او مقابله نمیکند.
برمیگردیم به 30 سال قبل؛ در اوایل افتتاح پارک، دو جوان به نام «ویلیام» و «لوگان» وارد پارک میشوند. آنها شرکتی به نام «دِلُوس» را اداره میکنند و ممکن است پارک را جذاب ببینند و روی آن سرمایهگذاری کنند. لوگان مانند سایر انسانها فقط به فکر لذت بردن خودش است اما ویلیام جزو معدود افرادی است که به اصول اخلاقی پایبند میماند. در اتفاقی جالب ویلیام عاشق دلورس میشود، در صورتی که علاقه مهمان به میزبان کاملاً غیرمنطقی بنظر میرسد. ویلیام و دلورس مدتی را با یکدیگر میگذرانند.
دیگر شخصیت مهم داستان «تدی» است که یک میزبان است و طبق داستان تعریف شده، با دلورس عاشق و معشوق هستند. در بخشهایی از سریال هم میبینیم که تدی به مرد سیاهپوش کمک میکند تا به هدفش برسد و در این راه دستش به خونهای زیادی آلوده میشود. البته اختیار چندانی از خود ندارد.
رابرت پارک را به کمک دوست و همکارش «آرنولد» ساخته است. آرنولد در همان ابتدای ساخت پارک کشته شده است و کسی جز رابرت، قاتل و دلیل کشته شدنش را نمیداند. بین رابرت و آرنولد یک اختلاف بزرگ وجود داشته است. آرنولد اعتقاد داشت که میزبانها میتوانند هوشیار شوند و دردسر درست کنند و به همین دلیل با افتتاح پارک مخالف بود. اما رابرت این راه را ادامه داد و اکنون 30 سال از آن زمان میگذرد.
افشای معماهای سریال
وست ورلد سریالی معمایی است و جواب دادنش به معماها را کمی طولانی میکند تا به جذابیتش اضافه شود. اما در اینجا همه را به یکباره فاش میکنیم. یکی از جالبترین اتفاقات این بود که برنارد میزبان از آب درآمد. هر چند که داخل پارک نبود و هر روز ریست نمیشد و حتی خاطره تلخ مرگ پسرش همواره او را آزار میداد، اما رابرت به صورت سری و به دور از چشم مدیران پارک، برنارد را ساخته بود. نکته جالبتر این بود که برنارد نسخه کلونشده آرنولد بود و رابرت به دلیل علاقه به دوستش، این میزبان را شبیه به او ساخته بود تا همواره در کنارش باشد. طبق کدنویسی برنارد، او هر چیزی که میزبان بودنش را نشان میداد، نمیدید و طوری طراحی شده بود که کاملاً گوش به فرمان رابرت باشد.
دلورس متفاوتترین میزبان برای آرنولد بود. او از ابتدا میدانست که دلورس خودآگاه میشود و این اتفاق دیر یا زود برای سایرین هم رخ میدهد؛ بنابراین با افتتاح پارک مخالف بود. قاتل آرنولد کسی نبود جز دلورس. البته قتل به دستور خود آرنولد صورت گرفت. او دلورس و تدی را مجبور کرد که تمام میزبانهای شهر را قتلعام کنند (در ابتدا فقط یک شهر وجود داشت که نماد آن یک کلیسا بود و همه میزبانها در آن شهر بودند). دلورس تمام مردم شهر، تدی، آرنولد و سپس خودش را کشت تا پروژه دنیای غرب متوقف شود اما رابرت بدون آرنولد همه چیز را از نو ساخت.
همانطور که گفتیم در ابتدا ویلیام به دلورس علاقه داشت و دلورس هم همینطور. دلورس به دلیل هوشیار شدن از داستان تعریف شده خارج و همراه ویلیام شد. اما هوشیاری او کامل نبود و مدام خاطرات و زمان اتفاق آنها را اشتباه میگرفت. در نهایت نیز ویلیام خسته شد و داستان آنها به پایان رسید. مرد سیاهپوش، دلورس را کلید رسیدن به هدفش میدانست و با زور قصد حرف کشیدن از او را داشت. دلورس همچنان فکر میکرد که ویلیام وجود دارد و او را نجات خواهد داد اما مرد سیاهپوش داستانی برای او تعریف کرد و به دلورس فهماند که خودش همان ویلیام 30 سال پیش است. بله درست است! ویلیام ساده و اخلاقمدار حالا 180 درجه عوض شده بود. لحظه افشا شدن این موضوع در قسمت آخر، یکی از بهترین بخشهای فیلم است.
داستانهایی در دل داستان
«مِیو» زن سیاهپوستی است که عملکرد عادی ندارد و خاطراتش به طور کامل پاک نمیشود. میو در زمان تعمیر و جراحی بیدار میشود و خود را در محیطی ناآشنا و مدرن میبیند. جراح میو که یک آسیایی است و فِلیکس نام دارد، به تدریج کمک میکند تا میو، محیط را بشناسد و از پارک خارج شود. در کدی که برای خاطرات میو نوشته شده است، دخترش کشته شده و این خاطره همواره با اوست. خشم میو از این همه خاطرات تلخ ساختگی از او انسانی سرسخت ساخته و برای خروج از پارک همه کار میکند و در این راه نیز از دو میزبان دیگر(که در تصویر میبینید) استفاده میکند. گفتنی است که داستان میو چندان با داستان دلورس ارتباط ندارد.
پیش از ورود به پارک، در 30 سال قبل، قرار بود ویلیام با خواهر لوگان ازدواج کند. وقتی که لوگان متوجه علاقه ویلیام به دلورس میشود، سعی در آزار و اذیت آنها دارد. اما در زمان تبدیل ویلیام به یک انسان بیرحم، تمام آنها را تلافی میکند و لوگان را با دست بسته راهی لبه(انتهای) پارک میکند.
مرد سیاهپوش یا همان ویلیام، اعتقاد دارد تمام سوالاتش را میتواند در جایی به نام «مرکز هزارتو» پیدا کند. او میداند که باید آخرین نگهبان به نام «وایَت» را پیدا و از بین ببرد. تدی خاطراتی نه چندان واضح را از وایت به یاد میآورد و به مرد سیاهپوش کمک میکند تا او را پیدا کند(البته نه با اختیار کامل). وایت در نهایت مشخص میشود و او کسی نیست جز دلورس. دلورس در مقابلش ایستادگی میکند و به او میگوید که هزارتو برای تو ساخته نشده است. این جمله را رابرت نیز به مرد سیاهپوش یادآوری میکند.
راند نهایی
رابرت در طول سریال شخصی سنگدل محسوب میشد که برای رسیدن به خواستهاش همه را فدا میکند. او جواب تمام سوالات را میدانست و در مقابل هر اتفاقی، خونسردی خود را حفظ میکرد. قبل از اتمام سریال، او برای مدیران و سهامداران پارک سخنرانی میکند و به ایجاد تغییرات اشاره میکند؛ تغییراتی که از مدتها قبل آغاز کرده بود: بروزرسانی اندرویدها و ساخت و سازهای عظیم. در کمال ناباوری دلورس به خواسته خود رابرت، به او شلیک کرد و این پایان کار رابرت بود. اما میراث رابرت آزاد کردن روباتها برای انتقامگیری بود و در این راه 30 سال صبر کرد تا روباتها، انسانها و خشونتهای آنها را ببینند. در اینجا رابرت تقریباً به یک انسان بزرگ و قهرمان تبدیل میشود. از اینجا به بعد روباتها به انسانها حمله میکنند و بقیه ماجرا در فصل دوم دنبال خواهد شد.
شخصیتهای فرعی داستان
بد نیست به سایر کارکترهای سریال هم اشاره کنیم. «ترسا کالِن» مدیر ارشد پارک بود و مخالف اول سیاستهای جدید رابرت فورد. او به دلیل سرک کشیدن به کار رابرت و همچنین به دلیل فرستادن اطلاعات پارک به بیرون، به دستور رابرت کشته شد. این کار به وسیله برناردی انجام شد که گوش به فرمان رئیسش، رابرت بود. «اِلسی» برنامهنویسی بود که به لحاظ فنی، جایگاهی بعد از رابرت و برنارد داشت. السی در حال کشف مکانی ناشناخته بود که به رابرت تعلق داشت و بعد از آن سرنوشتی نامعلوم پیدا کرد.
«شارلوت هیل» نماینده برخی از سهامداران بود که دقیقاً مانند ترسا به دنبال جاسوسی از پارک و حذف رابرت بود. در این راه، او با داستاننویس پارک یعنی «لی سایزمور» همراه میشود و باید دید کار آنها در فصل دوم چه نتیجهای در پی خواهد داشت.
وست ورلد بسیار پیچیده است و سوالات بسیاری را در هر اپیزود ایجاد میکند. به همین دلیل بعد از پخش هر قسمت، نقد و بررسی آن را ارائه خواهیم داد. شما میتوانید در کمتر از یک دقیقه ثبتنام کنید و با ارسال نظرات خود، ما را در ارائه هر چه بهتر مطالب یاری کنید.
ماهنامه شبکه را از کجا تهیه کنیم؟
ماهنامه شبکه را میتوانید از کتابخانههای عمومی سراسر کشور و نیز از دکههای روزنامهفروشی تهیه نمائید.
ثبت اشتراک نسخه کاغذی ماهنامه شبکه
ثبت اشتراک نسخه آنلاین
کتاب الکترونیک +Network راهنمای شبکهها
- برای دانلود تنها کتاب کامل ترجمه فارسی +Network اینجا کلیک کنید.
کتاب الکترونیک دوره مقدماتی آموزش پایتون
- اگر قصد یادگیری برنامهنویسی را دارید ولی هیچ پیشزمینهای ندارید اینجا کلیک کنید.
نظر شما چیست؟