تار و پود
وقتی هنوز آی‌تی اختراع نشده بود...
دفتر کارگزار بیمه تکمیلی در یک کوچه تنگ و باریک بدون هیچ جای پارکی قرار داشت. در خیابان اصلی هم چند پلیس راهنمایی و رانندگی کمین کرده بودند تا پارک دوبله کنید یا در جای «پارک ممنوع، حمل با جرثقیل» خودرو را به امان خدا ول کنید. شب قبلش پدرم پرونده پزشکی‌اش را دستم داد و گفت سراغی از آن بگیرم. خودش چند بار رفته بود و هنوز پرونده آماده نشده بود. پرسیدم: «مگر نمی‌شود تلفنی سؤال کرد یا سایتی ندارد تا شماره پرونده را وارد کنیم و از وضعیت‌اش مطلع شویم؟» خندید و گفت: «حتماً فردا صبح زود سری به این کارگزار بیمه بزنم.» با خود گفتم: «چرا صبح زود؟ نزدیک ظهر سری می‌زنم و یک سؤال می‌پرسم. فقط 5 دقیقه معطلی دارد.»

روز بعد، ماشین را بین یک سطل زباله شهرداری و پیاده‌رو دور از نظر پلیس جا دادم و به دوستم گفتم: «پنج دقیقه پشت فرمان بشین؛ من سریع بروم یک سؤال بپرسم و برگردم.» دوان دوان وارد آن کوچه تنگ و باریک شدم و ساختمان کارگزار بیمه تکمیلی را پیدا کردم. رفتم طبقه اول، ولی مخروبه بود. پرسان پرسان فهمیدم باید به زیرزمین بروم! در زیرزمین با صحنه‌ای مواجه شدم که اصلاً انتظارش را نداشتم. حداقل 50 نفر و عمدتاً پیرمرد و پیرزن ناتوان سرپا ایستاده بودند. راهی برای ورود به زیرزمین وجود نداشت و بدتر این‌که معلوم نبود متصدی‌های مربوط کجا هستند و برای یک سؤال کوچک باید به چه کسی مراجعه کرد. سیستم نوبت‌دهی خراب شده بود. همه داد می‌زدند و پی‌گیر پرونده‌شان بودند. خانمی پشت یک میز نشسته بود و فقط برگه‌های رسید را می‌گرفت و داخل یک سبد قرمز رنگ می‌انداخت. درباره پرونده پدرم سؤال کردم. رسید را گرفت و انداخت داخل همان سبد قرمز رنگ و گفت منتظر باشم. سؤال کردم: «اصلاً پرونده آماده است یا خیر؟» جواب شنیدم: «معلوم نیست؛ منتظر باشید صدای‌‌تان می‌کنیم.» نفسی تازه کردم و سرم را چرخاندم ببینم این‌جا چه خبر است! دو سه مسئول لابه‌لای قفسه‌های بزرگ بایگانی پرونده‌ها دائم جست‌وخیز می‌کردند و یک پرونده را بیرون می‌کشیدند و دو پرونده را داخل قفسه هل می‌دادند؛ فضایی شبیه کتاب‌خانه‌های قدیمی و با انبوهی اسم و شماره قفسه و راه‌روهای تنگ به هم فشرده. جست‌وجو برای پرونده‌ها کاملاً دستی و مکانیکی بود. 
یک دفعه از روبه‌رو سر و صدای بلندی شنیده شد و بعد یک پیرمرد محکم زمین خورد. دست‌هایش می‌لرزید و هی می‌گفت: «یک سال است پرونده‌ام را داده‌ام، ولی گم کرده‌اند.» مسئول مربوط هم توپ و تشر می‌‌رفت که هیچ پرونده‌ای به این نام این‌جا نیست. آقایی گفت: «پس چرا رسید دستش است؟» جواب شنید: «چه می‌دانم، شاید مال پرونده دیگرش است یا به نام کس دیگری است.» هنوز این ماجرا را با بهت و حیرت نگاه می‌کردم که دیدم از آن سوی زیرزمین زنی نفس‌زنان داد می‌زند: «این پرونده مال عمل جراحی دست راستم است، من پرونده جراحی عمل دست چپم را می‌خواهم. صد بار این را می‌گویم، ولی گوش نمی‌کنید. چند بار از شهرستان بیایم...» یادم افتاد دوستم و ماشین را همین‌ طوری رها کردم و این‌جا آمدم. برگشتم از خانم متصدی پرسیدم: «پرونده ما چی شد؟» گفت: «اگر صدایتان نکردند؛ منتظر باشید.» آقایی گفت: «شما که تازه آمده‌ای، من از صبح زود این‌جا هستم و هنوز صدایم نکرده‌اند.» دوباره سرم را کردم توی گیشه و به خانم متصدی گفتم: «لطفاً رسیدم را بدهید بروم فردا صبح زود بیایم.» گفت رسید دیگر دستش نیست و بروم از آقای گیشه سه بگیرم. 
رفتم پیش آقای گیشه سه و تقاضایم را تکرار کردم. آن‌قدر سرش شلوغ بود و کلی برگه جلویش ریخته بود و خودش هم می‌گفت همه‌ چی قاطی شده است که نتوانست برگه رسیدم را پیدا کند. باورم نمی‌شد. علاوه بر این‌که تکلیف پرونده پدر را مشخص نکردم، رسید هم گم شد. از طرفی، صفی درست شده بود تا از پرونده‌های 20 تا 30 صفحه‌ای کاغذی کپی بگیرند و همه برگه‌ها را امضا کنند و دوباره تحویل بدهند. چند بار میان گیشه‌ها رفت و آمد کردم و با اصرار و خواهش دنبال رسیدم گشتم تا پیدا شد. رفته بود زیر دست مسئول محاسبه و صدور برگه میزان هزینه بیمارستان. تازه میان انبوهی رسید اشتباهی دیگر شانس آوردم که پیدا شد. فکر کنم بخت با من یار بود. از آن جهنم باورنکردنی فرار کردم و رفتم به سراغ ماشین و دوستم که در گرمای تابستان حسابی داغ کرده بودند. نشستم داخل ماشین و زل زدم در چشمان دوستم، ولی نمی‌دانستم چه بگویم. هنوز خودم باور نکرده بودم...
فردای آن روز مرخصی ساعتی گرفتم و حوالی ساعت 7 صبح دوباره خودم را به زیرزمین رساندم. چند نفری روی صندلی‌های محدودی نشسته بودند و البته معلوم بود هیچ کارمندی هنوز نیامده است. تا ظهر پرونده قطور پر از گزارش‌های پزشکی و نامه‌های اداری تبادل شد و برگه‌های دیگری دستم بود و باید می‌بردم شعبه بیمه اصلی تهران و برای بار چندم کپی می‌گرفتم و تحویل می‌دادم، در حالی که مدام از خودم می‌پرسیدم: «مگر آی‌تی و اتوماسیون اداری و خدمات الکترونیک و این چیزها اختراع نشده است؟ مگه می‌شه؟ مگه داریم؟»

ماهنامه شبکه را از کجا تهیه کنیم؟
ماهنامه شبکه را می‌توانید از کتابخانه‌های عمومی سراسر کشور و نیز از دکه‌های روزنامه‌فروشی تهیه نمائید.

ثبت اشتراک نسخه کاغذی ماهنامه شبکه     
ثبت اشتراک نسخه آنلاین

 

کتاب الکترونیک +Network راهنمای شبکه‌ها

  • برای دانلود تنها کتاب کامل ترجمه فارسی +Network  اینجا  کلیک کنید.

کتاب الکترونیک دوره مقدماتی آموزش پایتون

  • اگر قصد یادگیری برنامه‌نویسی را دارید ولی هیچ پیش‌زمینه‌ای ندارید اینجا کلیک کنید.

ایسوس

نظر شما چیست؟